..

جمعه من و بابا وحید

پسر گلم. امروز من و بابا سحرخیز شدیم و ساعت 1:15 ظهر از خواب بیدار شدیم. من که موقع بیدار شدن فکر میکردم ساعت هنوز 10 - 10:30 صبحه و فکر ناهار بودم که چی درست کنم.در کمال تعجب دیدم لنگ ظهره.... با عجله بساط ناهارو اماده کردم.البته من برنج رو گذاشتم و بابایی با تعلیمات من خورشت رو آماده کرد. تو هول و ولای غذا پختن بودیم که مامان جون زنگ زد که اگه ناهار نخوردین غذا مونو میاریم اونجا بخوریم.(آخه از خونه ما تا خونه مامان جون و بابا جون 5 دقیقه راهه فقط.) ما هم غذای خودمونو گذاشتیم واسه شام.بابا وحید میگه مامانت میدونه تو تنبلی و ناهار نداری برامون ناهار میاره... باور نکن پسملم.مامانی اصلا تنبل نیست...
23 دی 1391

تولد مامان مهسا

عزیزکم امروز تولدم بود.1367/9/26 خیلی دوست داشتم پیشم بودی. با بابایی شام رفتیم بیرون.  جات وااااااااقعا خالی بود. دوست داشتم پیشم بودی تا تولدم شیرین تر و لذتبخش تر بشه. آخه میدونی عسلم... من خیلی عجولم و صبر کردن برای به دنیا اومدنت خیلی سخته برام. سه شنبه میریم دکتر و اگه خدا بخواد وقت دقیق زایمان رو میگه بهمون.ولی اونجور که مامان جون حساب کرد 13 روز دیگه بغل منی انشالله. عزیزم از همین جا از بابایی,مامان جون و بابا جون(مامان و بابای من),خاله آزاده,خاله آرزو,عزیز و بابا بزرگ(بابا و مامان بابایی) و عمه زهرا بابت کادوی تولدم تشکر میکنم. دست همگی درد نکنه. صدرای مامان...
23 دی 1391

وااااااا..........

پسر گلم نمیدونم چرا آهنگ بابایی که گذاشته بودم تو وبلاگت پخش میشد حذف شده..... فکر کنم ایراد از نی نی وبلاگ باشه. پیگیر میشم و بازم میزارمش فندقم. ...
23 دی 1391

بالاخره فهمیدیم کی میای

عسلم خوبی؟ خوش میگذره؟ دیگه یواش یواش چمدونتو جمع کن که وقت اومدنت داره نزدیک میشه. امروز با مامان جون رفتیم دکتر و خانم دکتر برگه بستری داد بهم . برای تاریخ 1391/10/19 هوراااا پسرم داره میاد هرچند که 9 روز از تاریخی که ما فکر میکردیم دیرتر شد ولی بازم اشکالی نداره . من صبر میکنم. انشالله 18 دی میرم پرونده باز میکنم تو بیمارستان و 19 دی ساعت 8 صبح عمل میشم. عزیزم امروز سونوگرافی هم رفتیم . ماشالله شدی 3 کیلو و 171 گرم . تپلی شدیا..... البته مامان جون و خانم دکتر که میگن کمه. مامان جون میگه 3 کیلو نیم به بالا قبوله. خانم دکتر هم میگه زحمت کشیدی کردی 3 کیلو و 171 گرم...
23 دی 1391

شب یلدا بدون تو اصلا خوش نمیگذره

پسر نازم امشب شب یلداست.شبی که همه ما ایرانی ها جشن میگیریم و شادی میکنیم. عزیزم فرق امشب با شبای دیگه اینه که طولانی ترین شب ساله. ( دقیقه) امشب تو پیشمون نیستی . ولی انشالله سالهای دیگه تو هم با ما شب یلدا رو جشن میگیری. من و بابایی امسال قراره با مامان جون و بابا جون بریم خونه عمه مهری(عمه من)   و اونجا شب یلدامونو جشن بگیریم. مامان جون حلوای هویج و کیک اسفناج درست کرده تا با خودمون ببریم خونه عمه مهری. پسرم اینم هندونه شب یلدامون  تو خودت نیستی ولی قول میدم عکسامون رو بزارم تو وبلاگت. صدرای من روزهای بدون تو میگذره ولی به سختی. طوریکه دوست دارم...
23 دی 1391

پسر منی تو ...

عسل من ... فندقم ... ناز نازم ... الهی مامان فدات بشه... صدرا جونم .... جان .... همین الان یه تکون کوچولو خوردی واسه مامان. پسرم , دیشب مامان شهناز , بابابزرگ , عمه زهرا و عمو مجتبی اومدن خونه ما. مامان شهناز با خودش هم ناهار و هم شام آوردن. وقت شام مامان جون و بابا جون هم اومدن. مامان جون برامون یه کیک شکلاتی خوشمزه خریده بود که شیرینی ماشینمون بود. آخه یادم رفت بگم بابابی یه ماشین خوگشل خریده برای من و تو. انشالله به دنیا که اومدی میبرمت پارک و گردش. بابایی رو هم نمیبریم.ههههههههههههههه راستی صدرا جونم امروز 91/10/3 هستش که یعنی 16 روز مونده به اومدن تو. ...
23 دی 1391

مهمون بازی

پسرم امروز خونه مامان جون و بابا جون مهمون بازیه. شام همه اینجا هستند. خاله آرزواینا و خاله آزاده اینا و ما. همه اینجاییم. البته من و بابا وحید از ظهر اینجا تلپ شدیم. الان دارم از خونه مامان جون وبلاگت رو آپدیت میکنم. پسمل نازم جات واقعا خالیه.تو مهمونیا...تو خونه... بغلم... من عاشقانه دوست دارم و برای بدنیا اومدنت لحظه شماری میکنم. انشالله روز دیگه میای بغلم.   بوووووووووووووووووووووس پسرم ...
23 دی 1391

مامانی اوف شده پسرم

پسر نازم.صدرای مامان. فندق کوچولوی من چند روزه دندونم درد میکنه عزیزم. چون تو رو تو شکمم دارم نمیتوم دارو بخورم. فقط تحمل میکنم و سعی میکنم صدام در نیاد. بابایی خیلی ناراحت میشه وقتی میبینه درد میکشم و حتی دعوام میکنه که با وجود درد دندونم چرا شیرینی میخورم تا بدتر بشه دندونم. بالاخره امروز رفتم پیش دندانپزشک تا ببینه چیکار میتونه بکنه برای درد دندونم. آقای دکتر دندونمو معاینه کرد و گفت چون نی نی تو شکمت داری نمیتونی عکس بندازی و فقط دارو گذاشت تو دندونم. وااااای... خیلی تلخ بود داروی دندونم.الانم که الانه درد میکنه دندونم. پسرم ببخشید که وبلاگتو دیر به دیر آپ میکنم. چون درد دندونم حوصله و ان...
23 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به .. می باشد